غروبی رفتم بیرون. گشنگی داشت اذیت می کرد. این بود که رفتم فکر غذایی کنم. من همینم. به هر حال چیزی که دیدم زیاد هم جالب نبود. یک جور بی نظمی میشد در بین مردم دید. شهر جدید شهر کوچکی است با چهار خیابان اصلی. من معمولا دو خیابان می روم و از مغازه های آنجا خرید می کنم. خرید که چه عرض کنم همان مختصر خرت و پرت را از همین مغازه ها می خرم. در هر خیابان هم یک نانوایی و یک خود پرداز...هست. یک فروشگاه به اصطلاح زنجیره ای هم داریم. من از همان بیشتر وقت ها با تخفیف خرید می کنم. امشب هم رفتم همان فروشگاه. کمی عجیب بود که چند تا قفسه خالی و نیمه خالی شده بود. قسمت مواد بهداشتی و ضد عفونی کننده ها خالی بود. ولی نفهمیدم چرا تمام نوشابه ها را برده بودند. مردم همینطور خرید می کردند. راستی اینها چقدر پول دارند که اینطور سبدها را پر از جنس می کنند. یک زن و مرد جوان گنده بودند سرخ و سفید فکر کنم ترک بودند خیلی زیاد خرید کردند.
یشتر مغازه های دیگر بسته بودند. نانوایی باز بود که آن هم یک جورهای به هم ریخته بود. کمی هم شلوغ بود. میزهای آهنی را هم گذاشته بودند طوری که مردم نزدیک کارگرها و فروشنده نروند. حق هم نداشتیم دست به میز بزنیم و دستگاه پرداخت هم فقط کارت می کشیدیم. پول اسکناس و سکه را نمی گرفتند. هر چند دقیقه یک بار هم فروشنده یک کپسول با لوله ای دراز را بر می داشت و روی میز را ضد عفونی می کرد. فکر کنم الکل بود. مثل گرد کمی هم روی سر ما می پاشید. یک جورهایی مردم نگرانند. ترسیده اند. البته بیشتر گیج شده اند. معمولا این موقع سال بازارها باید شلوغ باشد ولی الان همه جا بسته.
همه اینها را که نوشتم به خاطر بیماری کرونا هست که این روزها در ایران و البته در تمام جهان شایع شده. این اولین بیماری اپیدمی یعنی واگیردار سراسری است که تجربه می کنم. الان هم سازمان ملل گفت این بیماری تبدیل به یک پاندمی یعنی بیماری همه گیر جهانی شده. کمی ترسناک به نظر می رسد. ولی من هنوز فکر می کنم کرونا نمی تواند جای سرطان را بگیرد. سرطان شاه بیماری هاست. در این ساختمان هم هر شب یکی از خانه ها اسفند دود می کند. فکر می کنم همان زنی باشد که آمد خانه من دزدی.
امشب هوا بسیار خوب خنک و بهاری است با یک نسیم خیلی خوش که حال آدم را جا می آورد. الان هم سگ های شهر جدید دارند واق واق می کنند.